شهر شین



همان سال اول ورودم به شهر شین، در صدد بر آمدم تا به کاری مشغول شوم.

شهر شین، شهر پدری همسرم بود. یک شهر کوچک که اکثر افراد آن با هم آشنا بودند. یک شهر قبیله ای و قومی. همه همدیگر را می شناختند و یا با هم قوم و خویش بودند. 

به هر سازمان و ارگانی که می شناختم زنگ زدم تا خودم را معرفی کنم و قابلیتهای تعلیمی ام را بیان کنم تا بلکه اشتیاقی داشته باشند برای اینکه کاری برایشان انجام دهم.

اکثراً به من گفتند که باید خودجوش شروع کنید و مشغول شوید.

من هم از طریق خاله ی همسرم که فرهنگی بازنشسته بود، وارد مکتب سکینه خاتون سلام الله علیها شدم ، واقع در بوستان گلها.

مسؤول این مکتب، سرکار خانم بهشتی بود و سرکار خانم عابدی.

کم کم با حضور مستمر در برنامه های مناسبتی این مکتب، و معارفه هایی که خاله ی همسرم انجام می داد، یک آشنایی ضمنی ایجاد شد و با هماهنگی قرار شد کلاسهایی را در این مکتب داشته باشم.

پ.ن.

مکتب، چیزی شبیه حسینیه بود. یکی از خیّرین، خانه ای را اختصاص داده بود به فعالیتهای فرهنگی و قرآنی. در مناسبتهای مختلف در آنجا برنامه اجرا می شد. یا گهگاه مراسم ختم اموات نیز در آنجا برگزار می شد.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها